دنیای کج و معوج من

دیوونــــــگیــ هآمـــ .قوانیـ ـ ـ ـن کجکی

خدا یا بزرگی، دلم کوچک است
دلم را به لطف تو بستم، ولی
قسم خورده بودم که آدم شوم
قسم ها که خوردم شکستم، ولی
خدایا شنیدم تو بخشنده ای
من عهدی که بستم شکستم،ولی
شنیدم کنم توبه، عفوم کنی
که من توبه را هم شکستم ، ولی
شنیدم تو گفتی ز بد کردگان
که پیمان خوبی ببندند ، خواهی گذشت
غفورا چه گویم ، که شرمنده ام
که صد باره پیمان شکستم ، ولی
شنیدم دل مردمان جای توست
چه گویم که من دل ، شکستم، ولی
به خود گفته بودم ، نمازت کنم
که دنیا به تکبیر اول مرا در ربود
نماز تو را هم شکستم، ولی
تو گل داده بودی ، نگاهش کنم
که من قامت گل شکستم ، ولی
کبوتر تو دادی که شادم کند
که من پای پرواز بستم ، ولی
بر این خوان دنیا نشاندی مرا
نمکدان این سفره را من شکستم ، ولی
زبان داده بودی صدایت کنم
زبان را ز ذکر تو بستم، ولی
و چشمی که با آن ببینم تو را
و من چشم خود را که بستم ، ولی
مرا دست دادی که یاری کنم
و من دست مردم که بستم، ولی
تو گفتی که هوشیار باید شوم
بر این خوان دنیا که مسم ، ولی
ببخشا بر این بنده عذر گناه
که تنها تو را می پرستم ، ولی


tags: خدا,
سه شنبه 4 بهمن 139017:9 جوجو

سهلام

من برگشتم بعد دو قرن

فقط یه شعر میذارم واسه اینکه از ده نفری که واسم کامنت میذارن 11نفرشون وبی بس غمناک دارند.

حتما حتما بخونید

ایندفعه تو کامنتام خیلی سخنرانی کردمو حرفایی رو زدم که تا حالا به کسی نگفته بودم.

بازم میگم شعرو حتما بخونید

فردا دوباره میام.

 خدا را دیده ای آیا؟
 تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک
 میان بودن و نابون امید فردائی
 هراسی می رباید خواب از چشمت
 کسی ،خورشید و نور و صبح را
 در باور روح تو، می خواند
و هنگامی که ترسی گنگ می گوید،رها گردیده،تنهائی
وشب تاریکی اش را،بر نگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت،آیه های صبح می خواند
کلام گرم محبوبی
کمی نزدیک تر از یک رگ گردن،
به گوش ات با نوای عشق می گوید:
غریب این زمین خاکی ام،تنها نمی مانی
تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما،
ته قلبت پشیمانی
و می خواهی از آن راهی که رفتی،باز گردی
نمی دانی که در را بسته او یا نه؟
یکی با اولین کوبه ،به در،آهسته می گوید:
بیا،ای رفته،صد بار آمده،بازآ
که من در را نبستمفمنتظر بودم که برگردی
و هنگامیکه می فهمی ،دگر تنهای تنهائی
رفیقی ،همدمی ، یاری کنارت نیست
ومی ترسی که راز بی کسی را، با کسی گوئی
یکی بی آنکه حتی ، لب تو بگشائی
به آغوشی، تو را گرم محبت می کند با عشق
به هنگامیکه،دلبر های دنیائی
دلت را برده اما ، باز پس دادند
دل بشکسته ات را،مهربانی می خرد با مهر
درون غار تنهائی، به لب غوغا ، ولی راز سخن با او،
نمی دانی
کسی چون نور می گوید، بخوان
و تو آهسته می گوئی، که من خواندن نمی دانم
و او با مهر می گوید
بخوان، آری بنام خالق انسان، بخوان مارا
و تو با گریه های شوق، می خوانی
تو آیا دیده ای
وقتی که بعد از قهر و بد عهدی
به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی
به یک قد قامت زیبا ، تو می آیی
به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی، راه خواهد داد
و می پوشاند او، اسرار عیبت را
و از یاد تو هم، بد عهخدی ات را، پاک خواهد کرد
جواب آن سلام آخرت را، بر تو خواهد داد
و با یک نقطه در سجده، تو گویا باز هم، در اول خطی
تو آیا دیده ای وقتی که چیزی آرزویت بوده، آنرا جسته ای
آنگاه می بینی،بجز یک سایه، چیزی در درون دست هایت نیست
کسی آهسته می گوید
نگاهم کن ، حقیقت را رها کرده،مجازی را تو می جوئی؟
تو سیمرغی درون آسمان گم کرده،
اینک سایه اش را بر زمین خاک می پوئی؟
اگر یابی، بجز یک سایه، چیز دیگری داری؟
پس آنگه یک شعاع نور،چشمان تو را، از خاک تا افلاک خواهد برد
تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند
و دشت سینه ات، می سوزد از بی آبی خوبی
تمام غنچه های مهر، در جان تو خشکیده ست
به یادش، قلب تو ، آرام می گیرد
و چشمان امیدت
گونه های چشم در راه تو را،
با بارشی، سیراب خواهد کرد
و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید
تو آیا دیده ای وقتی دلت می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام ، سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را ، در کویر مهربانی، چاره می جویند
کسی آهسته می گوید:
سرای عشق را، یک بار دیگر آب و جارو کن
سوار صبح در راه استتو آیا دیده ای، وقتی که دریای پر از طوفان مشکل ها
بساط زورق اندیشه را
در صد خروش موج می پیچد
کسی سکان این زورق، به ساحل می برد با مهر
و می داند که تو
بی آنکه در ساحل، به شکری، قدر این خوبی به جای آری
بدون گفتن یک ، یا خدا
این ناخدا، از یاد خواهی برد
خدا را دیده ای ایا؟
به هنگامی که در این بی کران، این پهنه هستی
به ترسی از رها بودن، تو می پرسی
کسی می بیندم ایا؟
کسی خواهد شنید این بنده تنها؟
جوابت را، نه از آنکس که پرسیدی
جوابت را ، خودش با تو ،
و با لحن و کلام مهر می گوید
که من نزدیک تو هستم، به هنگامی که می خوانی مرا
آری ،تو دعوت کن مرا، با عشق
اجابت می کنم، با مهر
هدایت می شوی، بر نور
خدا را دیده ای آیا ؟
گمانم دیده ای اورا
که من هم آرزو دارم، ببینم باز هم اورا
به چشم سر، که نه
او خود گشاید، دیده های روشن دل را
لطیف و خلق آگاه است
چه زیبا می شود، چشمی که می بیند تو را
چشم دلی،از جنس نور و عشق و آگاهی


 


tags: خدا,
شنبه 1 بهمن 139022:21 جوجو

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 745
بازدید ماه : 1633
بازدید کل : 257069
تعداد مطالب : 407
تعداد نظرات : 1084
تعداد آنلاین : 1

هدايت به بالا

کد هدايت به بالا

پشتیبانی

آپلود عکس

کد متحرک کردن عنوان وب

** *** **


نایت نما


نایت نما


نایت نما

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

* *